عشق و کینه...

اگه یه‌روز تو خیابان ببینم‌ت،
جلو می‌آم و به چشما‌ت نگاه می‌کنم.
بعد با بلندترین صدایی که می‌تونم،
زیر خنده می‌زنم.

تو از من می‌ترسی (خیلی‌وقته که این ترسو با خودت داری)
و وانمود می‌کنی با من نیستی.
اما من دست بردارت نمی‌شم.
تمام خیابون رو دنبال‌ت می‌آم و پشت سرت قهقهه می‌زنم.
تو رو با دست نشون می‌دم،
هل‌ت می‌دم،
و کارای شرم‌آوری که با من کردی رو به عابرا می‌گم.
تحریک‌شون می‌کنم.
تو می‌خوای فرار کنی،
و اونا آماده‌ان که من داد بکشم بگیریدش! تا بگیرنت.

اگه یه‌روز تو خیابون ببینم‌ت،
دنبال‌ت می‌افتم و نشونی خونه‌ت رو یاد می‌گیرم.
تلفن‌ت رو از هم‌سایه‌تون می‌گیرم،
و هر نصفه‌شب بهت تلفن می‌زنم و تهدیدت می‌کنم.
اشکت رو در می‌آرم و وادارت می‌کنم بهم التماس کنی که دیگه اون‌جا زنگ نزنم،
و من می‌خندم و گوشی رو می‌ذارم.

اگه یه‌روز تو خیابون ببینم‌ت،
تلفن می‌کنم تا بیان و ترتیب‌ت رو بده‌ن،
و وقتی که دیگه نمی‌تونی روی پات وایستی،
و داری روی پیاده‌روی خیابون از درد به خودت می‌پیچی،
و ازم می‌خوای که تو رو ببخشم،
بالای سرت می‌آم و صورت قشنگ‌ت رو زیر پام له می‌کنم.
روی صورت‌ت اسید می‌ریزم و بهت می‌گم که دیگه خفه‌شی.

اگه یه‌روز تو خیابون ببینم‌ت،
می‌گم سوار ماشین‌ت کنن و بیارنت زیرزمین خونه‌مون.
دست و پات رو زنجیر می‌کنم و با یه ساطور سراغت می‌آم،
و بند بند انگشتای بلند و کشیده‌ت رو از بدن‌ت جدا می‌کنم،
و می‌ذارم اون پایین بمونی تا از خون‌ریزی بمیری.
ولی من خودمو می‌شناسم؛
و اگه یه‌روز تو رو تو خیابون ببینم،
می‌آم جلوت و می‌زنم زیر گریه.
دست‌ت رو می‌گیرم و نگه‌ت می‌دارم.
ازت می‌خوام که بگی چرا منو گذاشتی و رفتی،
ضجه می‌زنم که دوباره دوستم داشته باشی،
و وادارت می‌کنم دوباره و دوباره و دوباره بهم بگی که مال من می‌شی.
که هرکسی رو به‌خاطرم ول می‌کنی.
که هرکاری رو به‌خاطرم می‌کنی.
چون من خودمو می‌شناسم؛
من نمی‌تونم رویاهای بی‌رحمی‌م رو درباره‌ت حقیقی کنم.